رمان
Her Necessary Husband - American Romance
by Sharon Swan
وضعیت: Travelling
شرح پشت جلد:
From Housekeeper... To Honeymooner
If someone had told Jenna Lorenzo that she'd be floating down the aisle to wed the biggest catch in Harmony- after applying for a position as Ross Hayward's housekeeper, no less- she'd have laughed her head off! But here she was ... adorned in an antique wedding gown, shielding a scandalous past, moments away from pledging her heart to high-powered family man who'd once had a starring role in her adolescent fantasies. Enchanging breathtaking vows with Ross was a fairy-tale dream come true... except for one thing. He was- sigh!- only in it for convenience' sake. What's a hopelessly smitten Cinderella bride to do? Make her dashing groom fall head over heels in love, that's what
وضعیت کتاب در بوک کراسینگ: http://www.bookcrossing.com/journal/832634
پ.ن: در تاریخ ۰۱/۰۸/۱۳۸۶ در اختیار اولین بوک کراسر قرار گرفت.
رمان
Let's Pretend - Silhouette Romance
by Gail Martin
وضعیت: Travelling
شرح پشت جلد:
Boy meets Girl... Again
In high school, Derek Randolph had been the bane of Jassamy Cosette's existence -now, he was a very s-e-x-----y backelor with a killer smile. No wonder Jess had agreed to play his doting girlfriend for a few weeks to help him secure a promotion. Jess soon found herself hoping Derek had truly changed, because their pretend romance was becoming far too real...Derek couldn't believe it! The skinny girl he'd tormented in high school had become a gorgeous woman, and Derek longed to show Jess just how he felt about her. Could these former enemies become more than friends? After all, Derek was willing to bet that things could be a whole lot sweeter if they stopped pretending
وضعیت کتاب در بوک کراسینگ: http://www.bookcrossing.com/journal/1538223
پ.ن: در تاریخ ۰۱/۰۸/۱۳۸۶ در اختیار اولین بوک کراسر قرار گرفت.
رمان
Cinderella's Sweet-Talking Marine- Silhouette Romance
by Cathie Linz
وضعیت: Travelling
شرح پشت جلد:
Ellie Jensen stopped believing in happily-ever-after endings after her charming yet self-centered husband left her and their young daughter, Amy.The recent death of Ellie's brother John, who was killed while on duty as a U.S. Marine, has only reinforced the fact that when it comes to taking care of herself and Amy, Ellie is on her own. And so when one of John's friends, Marine captain Ben Kozlowski, shows up offering his help, Ellie immediately sets Ben straight by telling him that the only person she relies on is herself. Bit by bit, Ben wears Ellie's resistance down until he becomes a part of her and Amy's life, but his offer of a future together, while tempting, seems just too good to be true. A wonderfully honorable hero struggling with guilt finds love and redemption with a woman who learns that fairy tales can come true, in Linz's latest sweetly sensu al and beautifully written Men of Honor book
وضعیت کتاب در بوک کراسینگ: http://www.bookcrossing.com/journal/1646154
پ.ن. ۲۳/۰۸/۱۳۸۶ با یک کتاب دیگر از همین سری با Nicole از آلمان (Nikel27) معاوضه شد.
رمان
مشخصات کتاب:
شرح پشت جلد کتاب:
زمان نمی گذرد٬ صدای ساعت شماته تکرار است٬ خوشا به حال کسی که لحظه لحظه اش از بانگ عشق سرشار است.
وضعیت: Personal Collection
خلاصه داستان: هوس داستان زندگی خبرنگار جوان و زیبا و جنجالی است به نام مهسا که یک ازدواج ناموفق با یک مرد روانی و خودخواه به نام هاوش داشته که نتیجه آن بیاعتمادی و نفرت مطلق نسبت به جنس مخالف علیالخصوص مردان پولدار قدرتمند بوده.
دست تقدیر عرشیا را به صورتهای مختلف سر راه او قرار میده. مرور سرگذشت پدر عرشیا دکتر سیاوش کیانفر در خانه سالمندان کهریزک آن دو را به هم تا حدودی نزدیک میکنه و ترس از مزاحمتهای وقت و بیوقت جنونآمیز هاوش به ازدواج مصلحتی مهسا و عرشیای عاشق منجر میشه که .... بهتره بقیه را دیگه خودتون بخونین
داستان زندگی دکتر کیانفر هم در داخل داستان زندگی عرشیا و مهسا به طرز جالبی گنجانده شده بود٬ در کنار داستان هم یک مقدار طنز (افشین عموی مهسا) بود که لبخند را به لب میآورد.
این کتاب از نظر من بسیار بسیار جذاب بود.
پ.ن.۲۲/۰۹/۱۳۸۶: این کتاب به صورت امانی در اختیار بیتا جون مامان کیان و کیارش عزیز قرار گرفت.
پ.ن.۱۳/۱۰/۱۳۸۶: عودت داده شد.
رمان
مشخصات کتاب:
شرح پشت جلد کتاب:
غروب بود. یکی از همان غروبهای دلگیر که هرچند یکبار همچون بختک٬ سنگینی اش را بر قلب رامش می انداخت و راه نفسش را می بست.باز هم از دست این دنیا و مردمش دلسوخته بود. آنقدر که اگر آب همه ی اقیانوس ها را هم بر قلبش می ریختند دلش خنک نمیشد.پنجره را باز کرد و به آسمان چشم دوخت. دوست داشت دلتنگی خود را به باد بسپارد تا آن را به گوش خدا برساند و ...
وضعیت: Reserved
خلاصه داستان: این کتاب داستان زندگی دختری بسیار زیبا به نام ماهک است که در رشته آرشیتکی تحصیل میکند و در فقر کامل به سر میبرد. برای رفع نیازهای ابتدائی زندگی در کنار ادامه تحصیل در بیمارستانی به پرستاری نیز با گذراندن دوره بهیاری مشغول است. پسر صاحب آن بیمارستان دکتر مبین تابنده که بسیار همهچیز تمام است و دکتر اطفال است٬ عاشق ماهک میشود. به کرات به عشقش اعتراف میکند٬ ولی ماهک به او اعتماد کامل ندارد٬ برای همین از زیر بار اعتراف به عشقش فرار میکند. رامش و سیروس دردسرهای فراوانی برای ماهک و مبین ایجاد میکنند که ...
من به عنوان خواننده کتاب٬ حسابی حرص خوردم تا داستان به پایان رسید.
این کتاب برای بیتا جون رزرو شده تا وقتی خالهاینا خواندن کتاب را تمام کردند براشون ارسال کنم.
پ.ن.۱۳/۱۰/۱۳۸۶: در اختیار بیتا جون مامان کیان و کیارش عزیز قرار گرفت.
سلام
هر ماه به محض دریافت حقوق٬ من سر از یکی از کتاب فروشیها در میارم و شانسی دو تا رمان ایرانی جدید میگیرم.
این ماه قرعه به نام ماهک اثر مژگان مظفری و هوس اثر تهمینه کریمی افتاد. هوس را به پیشنهاد فروشنده و ماهک را هم به خاطر اینکه کارهای قبلی این نویسنده مثل تویی در آسمان قلبم و شاپرکها هم میگریند را دوست داشتم٬ خریدم. انشاءالله که خوب و جذاب از آب در بیایند.
رمان یکی دیگر از زیباترین رمانهای ایرانی که من خواندم و هنوز که هنوزه به کرات از خواندن قسمتهایی از داستانش لذت میبرم٬ بامداد خمار اثر فتانه حاجسیدجوادی است. مشخصات کتاب:
خلاصهی داستان: سودابه دختر جوان تحصیلکردهی ثروتمندی است که میخواهد با مردی که به قشر او نمیخورد ازدواج کند. مادر سودابه، وی را برای برحذر داشتن از این ازدواج به پند عمهی سودابه به نام محبوبه فرامیخواند و داستان "بامداد خمار"، داستان عبرتانگیز سیاهبختی محبوبه در زندگی با عشقاش رحیم است که از همان صفحات نخست داستان آغاز میگردد و تمام کتاب را دربرمیگیرد. داستان در اوایل سلطنت رضاشاه اتفاق میافتد، اما به جز یکیدو مورد، مثل کشف حجاب، هیچ به مسائل سیاسی و اجتماعی زمانه اشارهای نمیگردد. محبوبه، دختر بصیرالملک بافرهنگ و اشرافی عاشق یک شاگردنجار میشود. خواستگارانش را رد میکند و در برابر خانواده آنقدر مقاومت میکند تا خانواده به ازدواج او رضایت میدهد، اما او را طرد میکند به طوری که نه او اجازه دارد به خانوادهاش سری بزند و نه در طول هفت سال زندگی محبوبه با رحیم، عضوی از خانواده به او سری میزند. پدر محبوبه برایش خانهای کوچک میخرد و دکانی نیز برای نجاری رحیم و او را به حال خود رها میکند تا دخترک پانزده ساله با عشق خود، در خانوادهای که نمیشناسد، تنها زندگی بگذراند و از خودسری خود درس عبرت گیرد. تنها دایهی دختر اجازه دارد که ماهی یکبار سری به محبوبه بزند و مقداری خرجی از سوی پدر به محبوبه برساند. خرجیای که همه خرج شراب و زنبارگی رحیم میگردد و رحیم فقیر بیفرهنگ نهتنها قدر این دختر بافرهنگ اشرافی را نمیداند، بلکه او را تحقیر میکند و حتی کتک میزند. مادر رحیم، اهریمنی است که زندگی زناشویی آنان را به جهنمی واقعی تبدیل میکند و از همان ابتدا در خانهی آنان ماندگار میشود و از آنجا که شغلش بنداندازی بوده است، زبان طعنه و زخمزبان و بیچاک و دهنش تعجبی برای محبوبه باقی نمیگذارد، چراکه مجبوبه این شغل را بشدت تحقیر میکند و خیلی راحت بیفرهنگیها، دوبههمزدنها، آتش سوزاندنهای مادرشوهر را ناشی از شغل پست و خاستگاه خانوادگیاش میبیند. رحیم قدر دختر بصیرالملک را در خانهاش نمیشناسد و او را تا پستترین درجه نزول میدهد. دختری که در زندگیاش دست به سیاهسفید نزده، حال باید ظرف بشوید و کار خانه کند. محبوبه پسری به دنیا میآورد، و نیز فرزند دومش را سقط میکند و برای همیشه عقیم میشود. اما پسر پنج سالهاش در حوض خانهی همسایه بر اثر سهلانگاری مادرشوهرش غرق میشود. رحیم نه تنها هیچ علاقهای به بانوی ثروتمند و بافرهنگش که خانوادهاش را بخاطر زندگی با او زیر پا گذاشته نشان نمیدهد، بلکه میخواهد خانه و مغازهای را که پدر محبوبه، به نام دخترش کرده، تصاحب کند. محبوبه پس از هفتسال از دست شوهر و مادرشوهرش فرار میکند و دوباره به پدرش پناه میبرد. از عشق به جز نفرت چیزی برجای نمانده است. طلاق میگیرد و با پسرعمویش منصور که سالها پیش خواستگار او بود و حال همسر و فرزندانی دارد، ازدواج میکند و همسر دوم او میشود. پس از ازدواج آهستهآهسته عاشق منصور میشود. هرچه معالجه میکند، بارآور نمیشود و نتیجهی خودسریها و هوسهایش را حال در بیفرزندی و همسردوم بودن مردی میبیند که مرد رویاهایش است و میانگارد که خود کرده را تدبیری نیست و نتیجهی حرفناشنوی از والدین چیزی جز سیاهبختی نخواهد بود. پیام داستان: حرفهای منصور هنگام خواستگاری از محبوبه، مغز و پیام داستان است. "سعادت از عشق کور مثل جن از بسمالله فرار میکند. [...] عشق مثل شراب است محبوبه. باید بگذاری سالها بماند تا آرام جا بیفتد و طعم خود ر اپیدا کند. تا سکرآور شود...(ص397) عشقهایی که دختران جوان را سودایی میکند تا پند بزرگترها را، که خوبی و خوشبختی آنان را میخواهند، گوش ندهند، هوسی بیش نیست که زندگی آنان را از بهشت سعادت به جهنم تلخ بدبختی میکشاند. پس دختران باید از سرگذشت نکبتبار عشقهای شکستخورده عبرت گیرند و نظر والدینشان را دربارهی ازدواجشان بپذیرند. عشق پس از ازدواج خواهد آمد و چون شرابی کهنه، زندگی زناشویی را پیوند خواهد زد. زبان داستان: داستان از زبان راوی سوم شخص بیان میشود که خیلی زود سخن را به عمهی سودابه، یعنی محبوبه، میسپارد و عمه به راوی اول شخصی تبدیل میشود که داستان زندگی خودش را برای سودابه تعریف میکند. داستانی که نه به روایتی گفتاری، بلکه به داستانی نوشتاری شباهت دارد، چراکه ریزهکاریها و بسیاری از تصویرها تنها در شیوهی نوشتاری میگنجند و این شیوهی حکایت نیز نشان از ساختار تصنعی و سطحی رمان همچون محتوای آن دارد. نثر داستان روان و شیواست. نویسنده خوب میداند که کجا حسها را به تصویر بکشد و کجا از تصویرها فاکتور بگیرد و به روایتی قصهگون و مطلقگرا خواننده را به دنبال خود بکشاند. حتی یکبار نیز حسهای رحیمنجار خشن به تصویر کشیده نمیشود، اما منصور اشرافی چه راحت حسهایش را برای محبوبه بازگو میکند و چه راحت چندهمسرگزینیهایش را توجیه میکند تا خواننده کُنش وی را درک کند. اما رحیم و مادرشوهر اهریمنیاش جز خشونت و تحقیر و بدرفتاری و طعنه و زخمزبان به عروس اشرافی و نازپروردهشان هیچ حسی به خواننده نمیدهند، آن هم همه از منظر عروس خانواده، محبوبه. خواننده از این شخصیتهای شرور، بیرحم، نمکنشناس، خسیس و پستفطرت متنفر است و دلدل میکند تا محبوبه اینقدر کوتاه نیاید و به خانهی پدری خود پناه برد. پس از پناهنده شدن محبوبه به پدرش، محبوبه بیآنکه نامی از خوانندهاش بیاورد، به او حق میدهد که خیلی تحمل کرده و باید زودتر از اینها خودش را از آن جهنم رها میکرد و خواننده را از خود راضی میکند. تنها تفاوتی که بین زبان شخصیتهای داستان به نظر میآید، تفاوت زبان شخصیتهای اشرافی با شخصیتهای طبقهی پایین جامعه است. هر شخصیتی برای خود زبان مشخص و فردی خود را ندارد، بلکه این طبقات هستند که زبان مشخص خود را دارند، همانطور که درگیری اصلی داستان، تقابل ثروت و فقر زیر یک سقف است. حتی محبوبهی اشرافی که چند سالی را زیر سقف فقر زندگی میکند، برای مدتی زبان دوگانهای مییابد که از دشنامها و طعنهها میتوان زبان "بیفرهنگ"ش را در ادغام زبان "فاخر"ش تشخیص داد. پایان داستان: داستان با سردرگمی سودابه به پایان میرسد. سودابهی عاشق با گوش دادن داستان "عبرتانگیز" عمهاش دودل میشود که مبادا قصهی محبوبه در او تکرار شود. تصمیمی که دیگر برای سودابه ساده نیست. "شراب شبانه را میطلبید و از خماری بامداد بیمناک بود. شاید این طبیعت بود که میرفت تا دوباره پیروز شود. آیا تاریخ بار دیگر تکرار میشد؟" (صفحهی آخر رمان، تأکیدها از من است) صدای نویسنده در پایان داستان در گوش خواننده میپیچد. صدایی که نهتنها فریاد میزند که تصمیم سودابه یعنی "تکرار تاریخ"، یعنی تکرار جهنم محبوبه، بلکه به آن یقین دارد. فریاد سنتی که هزاران سال بر پشتی خود تکیه زده و عاشقان را از چشیدن شراب شبانه میترساند. نهعاشقان، که زنان عاشق را. زنانی که همواره باید هشیار باشند، در همه حال و همهی فصلهای زندگی. از کودکی تا پیری. چراکه نه عشق برازندهی زن است و نه شراب. اما مرد را از خماری بامداد باکی نیست! مطالب برگرفته از سایت ادبی نوشین شاهرخی http://www.noufe.com من خواندن این رمان را به تمام رمانخوانها توصیه میکنم | |
رمان
مشخصات کتاب
یکی دیگر از زیباترین رمانهای ایرانی که من خواندم و هنوز که هنوزه به کرات از خواندن قسمتهایی از داستانش لذت میبرم٬ آرام اثر سیمین شیردل است.
پشت جلد کتاب: سایهبان نگاهت٬ در دمادم بارش ابرها٬ مخمور و شکننده و پرتاب.
وقتی برگونههای لعابینت٬ قطرات اشک میغلطد٬ چه زیباست! دیدن مژگان نمناکت.
من خواندن این رمان را به تمام رمانخوانها توصیه میکنم
داستان را از سایت 98ایا گرفتم و اینجا برای کسانی که علاقه مند به خواندن هستند قرار میدهند.
رمان
یکی از زیباترین رمانهای ایرانی که من خواندم و هنوز که هنوزه به کرات از خواندن قسمتهایی از داستان لذت میبرم٬ دالان بهشت اثر نازی صفوی است.
این کتاب به زبان لاتین هم ترجمه شده و با نام
Passage to Paradise در آمریکا به فروش میرسد. این رمان از پرفروشترین رمانهای ایرانی است. داستان زندگی دختری است که بنابه تصمیم والدینش ازدواج میکند، خیلی زود شکست میخورد و... در قسمتی از کتاب میخوانیم: خدایا چقدر نفهم و کودن بودم که درک نمیکردم. حس حسادت زنانه کجا و غیرت و تعصب مردانه کجا! حتی مهلت نشد چشمهایش را ببینم، سیلیاش چنان سخت و محکم و آنی، برِ صورتم خورد که هیچ چیز ندیدم. پسر یا دختر کدام مقصرند؟ آیا این پرسش از ریشه اشتباه نیست؟ پسر جوانی تحصیل کرده است، زندگی اجتماعی موفقی دارد و رفتارهایش توسط هر دو خانواده تأیید میشود. دختر اما بیتجربه است، از پشت میز مدرسه و از بازی کودکانه به جایی پرتاب شده است که نمیشناسدش و بزرگترها زندگی زناشوییاش میخوانند. همه چیز علیه دختر است. نویسنده اما به یاری سطرهای نانوشتهاش چیز دیگری را به تصویر میکشد. سپیدخوانیها از به مسلخ بردن یک قربانی حکایت میکنند. نازی صفوی، ۴۰ سال دارد، ذاتاً نویسنده است و در آثارش بیش از هر چیز به زنان میپردازد. به زنان و آزادیهای بدیهی اما به کسوت آرزو درآمدهشان. پشت جلد کتاب: این منم ، خوشبخت ترین زن دنیا که در تاریک و روشن جاده ای که به آسمان وصل میشود، در حالی که احساس می کنم خود بهشت را در کنار دارم، همراه نیمهی دیگر وجودم به دالان بهشت میروم .. ارزش وصل نداند مگر آزردهی هجر مانده آسوده بخسبد چو به منزل برسد
by Nazanin Safavi (Author), Max M. Jameson Translator
من خواندن این رمان را به تمام رمانخوانها توصیه میکنم
کتاب
Familiar Lullaby - Harlequin Intrigue
by Caroline Burnes
وضعیت: Travelling
شرح پشت جلد:
Mystery Baby on the Doorstep!
Patience and calmness under fire always got police detective Mel Haskin what he wanted. But he was fast losing both - because of Lily Markey. The fiery-haired, jade-eyed reporter refused to tell him what she knew about the baby boy who'd appeared on a high-society doorstep. And what she knew could get her killed. So Mel vowed to stick to Lily as closely as the black cat who followed her everywhere. Because hid badge demanded it... or was it his heart.
وضعیت کتاب در بوک کراسینگ : http://www.bookcrossing.com/journal/476715
پ.ن. ۰۲/۰۸/۱۳۸۶: بسیار زیبا و جذاب آماده برای ارسال به اولین نفر در لیست BookRay
پ.ن. ۰۷/۰۸/۱۳۸۶: برای اولین نفردر لیست بوک ری ارسال شد.
پ.ن. ۱۴/۰۹/۱۳۸۶: پریسا جون کتاب را برگرداند. برای مژگان جون (مامان آندیا جون) ارسال شد.