رمان
مشخصات کتاب:
شرح پشت جلد:
عشق برایم معنا و مفهوم خود را از دست داده بود و به جز نفرت هیچ احساسی نداشتم. بنابراین تصمیم گرفتم به ازدواجی تن بدهم که فقط مرا به مقصود میرساند. آن هم انتقام گرفتن از کسانی بود که احساس و عواطفم را به بازی گرفته بودند اما گوئی تقدیم برایم خط دیگری را رقم زده بود. به طوریکه....
وضعیت: Available
خلاصه داستان: این داستان٬ داستان زندگی دختری به نام سیما است که اولین تجربه عشقیاش با یک پسر مادی و متظاهر بوده که به راحتی با دریافت مبلغی٬ عشق خالصانه او را به پول میفروشد. بنابراین تصمیم میگیرد که با ازدواجی مصلحتی از جنس مخالف انتقام سختی بگیرد. در این گیر و دار با همسرش مانی به آلمان سفر میکند و ذره ذره عاشق همسر خود میشود که اینبار این مانی است که عشقش را باور نمیکند و ....
در قسمتی از کتاب میخوانیم: نمیدانم چه بگویم و از کجا شروع کنم تا عشق را با تمام عظمتش برایت به تصویر بکشم٬ اما میدانم که عشق خالص و پاک به هیچ دسیسه و نیرنگی زنگار نمیبندد. از نخستین دیدارمان بگویم که خود به آن آگاهی. بله دوستت نداشتم و تنها به صرف انتقام گرفتن تو را مستمسک قرار دادم تا بتوانم زخمی را که از نامردی نامردان خوده بودم تلافی کنم. گرچه کوشیدم در این راه به مقصود برسم٬ اما وقتی شرایط آماده شد با عجز و درماندگی دریافتم نمیتوانم قدمی برخلاف آنچه هستم بردارم. زیرا در ریزش باران محبت و عشق پاک و خالص تو خودم را حقیر دیدم و شرمم آمد ضربهای بر پیکر تو و عشقت وارد آورم. نمیدانم این وجدان بیدارم بود یا تعهد به پیمانی که با تو بسته بودم یا ذات و سرشت وجودم که باعث شد از پلیدیها و پلید بودن بگریزم. من موجودی بودم با احساسی لطیف و شکننده٬ اما شکستی که در اولین عشق خود خورده بودم غروری در من به وجود آورد که نمیخواستم در مقابل هیچ مردی سر تسلیم فرود آورم. با آنکه فرشاد را دوست داشتم اما هرگز به خودم اجازه ندادم حریم زندگیم را با تو به آلودگی بکشم. بنابراین با خود به مبارزه پرداختم تا بتوانم یاد او را از دل بیرون و عشق تو را که همسر قانونیام بودی جایگزین آن کنم. زمانی این احساس در من شکل گرفت و دریافتم که تو را دوست میدارم خود را سعادتمند دیدم و خواستم تا آنجا که ممکن است آنچه را از قلب و روحم تراوش میکند با تمام وجود تقدیمت کنم٬ ولی از آنجائی که اقبال از من برگشته بود همهچیز رنگ عوض کرد و ناگهان خود را در چنبره یک دروغ بزرگ دیدم که رهائی از آن و ثابت کردن بیگناهیام ممکن نبود٬ چون برای بطلان حکمی که ناعادلانه دربارهام صادر شده بود هیچ مدرکی در دست نداشتم. حالا دیگر کاملاً میدانستم که دیوانهوار دوستت دارم٬ اما دریغ و درد که فرصتها از دست رفته بود و تو از من دور و دورتر شده بودی. تا اینکه حکم طلاق را در دفتر زندگیم ثبت کردی و دستم را بستی. در حالیکه اگر میخواستی میتوانستی واقعبینانهتر به این ماجرا نگاه کنی. تعجبم از این بود که وکلا بدون دلیل و مدرک قانعکننده اتهام موکل خود را نمیپذیرند اما تو آگاهانه پذیرفتی٬ اتهامی که آن زن پلید با همکاری مردی خیبثتر از خود بر پیشانیم نهادند تا به خاطرش سالهای پربهای عمر و جوانیم را در اندوهی بیپایان از دست بدهم.
ولی با همه رنجی که میکشیدم نخواستم ناامیدی را به دل راه دهم و همیشه منتظر بودم تا روزی چشمهای واقعبین تو باز شود و به حقیقت آگاه شوی و این انتظار به طول انجامید. با آنکه امکان ازدواج مجدد برایم فراهم بود اما از آن سرباز زدم٬ چون دلم در گروی عشق تو بود و تمام لحظههای زندگیم در یاد تو میگذشت و هیچکس را نمیدیدم مگر چهره مهربان تو.
چه روزها و شبها و چه هفتهها و ماهها خودم را سرزنش نکردم و چه عذابی نکشیدم و چه حرفهایی که نشنیدم٬ اما همه را با صبر و شکیبائی تحمل کردم و به انتظار روز موعود بودم تا دوباره مرا به حریم قلبت راهدهی........
این کتاب به نظر من فقط به درد یک بار خواندن میخورد و زیاد جذاب نبود.
پ.ن. ۲۶/۰۸/۱۳۸۶: این کتاب در اختیار بیتا جون مامان کیان و کیارش عزیز قرار گرفت.
پ.ن.۰۷/۰۹/۱۳۸۶: این کتاب عودت داده شد.
عزیزم من از خوندن این کتاب هم لذت بردم، دستت درد نکنه، نمیدونم چرا برای تو جذاب نبوده، من که همونطور که تو پیامک برات نوشتم از ۱۲ تا سه نیمهشب تمومش کردم، بازم مرسی