رمانهای فارسی و لاتین

سایتی مخصوص رمان‌خوان‌ها

رمانهای فارسی و لاتین

سایتی مخصوص رمان‌خوان‌ها

رمان ایرانی- ستاره‌ام بمان پائیزان

رمان

 مشخصات کتاب:

  • نام کتاب: ستاره‌ام بمان پائیزان
  • نام نویسنده: مریم خداداد
  • شابک: ۷-۵۳۶-۴۴۲-۹۶۴
  • قیمت: ۶۶.۰۰۰ ریال
  • تعداد صفحات: ۵۰۶
  • نوبت چاپ: چاپ اول
  • سال چاپ: تابستان ۱۳۸۶
  • انتشارات: نشر البرز

شرح پشت جلد:

وقتی ترکم کردی تا مرز جنون پیش رفتم. بیشتر از این رنج می‌بردم که نمی‌تونستم بفهمم چه حرفم یا چه کارم باعث شد سرانجاممون به اینجا ختم بشه. تو در نظر من کامل بودی. برای همین هم تمام ایرادها و نقصها رو تو خودم جستجو می‌کردم.

وضعیت: Available

خلاصه داستان: این داستان٬ داستان زندگی دختری به نام پائیزان است که حاصل ازدواج سمانه از قشر ضعیف جامعه و کاوه پسری کامل و همه‌چیز تمام از قشر ثروتمند جامعه است که خانواده‌ کاوه به شدت ازدواج آنها را تحریم کرده و تا آخر عمر هم فراموش نکردند.

پائیزان زیبا با چشمانی طلائی رنگ٬ هر کسی را در همان نگاه اول شیفته و جذب خود میکرد و به پسری به نام کوشا علاقه‌مند شد. ولی برخلاف میل خودش به اصرار مادربزرگ مجبور به ازدواج با آرش خودخواه و متکبر شد..................

به نظر من این کتاب خیلی معمولی بود.

نظرات 10 + ارسال نظر
فلفل بانو سه‌شنبه 29 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 09:38 ق.ظ http://jayejadidma.persianblog.ir/

خانمی تو اینجارم داری !
چه خوب کردی آدرس اینجارو برام نوشتی

شبنم مامان آوین چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:43 ق.ظ http://www.avinsalehi.persianblog.ir

باید رمان قشنگی باشه
آرزو جان من یه کتاب خریدم اطلاعاتش را برات میفرستم اما هنوز نخواندم.
نام کتاب = ناله سکوت
نام نویسنده = نسرین صفائی
شابک = ۹۶۴-۳۲۸-۵۳۶-۷
تعداد صفحات = ۳۷۰
نوبت چاپ = اول
سال چاپ = ۱۳۸۶
انتشارات = پیکان
شرح پشت جلد = دیگر سکوت کافی بود. سکوت هم از دست من عاصی شده بود. باید حرکت می کردم. باید پیش می رفتم. باید خودم را به قافله تمدنی که سالها از آن عقب افتاده بودم میرساندم. رسیدن به آن قافله سخت بود. خیلی سخت. و منی که فرسنگها با آن فاصله داشتم. چگونه باید خود را به آن می رساندم؟ انرژی می خواست. نفس می خواست. اراده می خواست که مشکلات ریز و درشت زندگی همه اینها را از من گرفته بود. با این حال اندک پس مانده توانم را در خود جمع کردم و دویدم با تمام نیرویم دویدم. رسیدن به آن قافله برایم رویا بود. ناممکن بود. و شایدهرگز به آن نرسیدم. اما توانستم فاصله ام را با آن کم کنم بسیار کم به حدی که بتوانم افراد قافله را ببینم بفهمم و واردارشان کنم تا مرا بفهمند

مهسان چهارشنبه 30 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:28 ب.ظ

آرزو جون لطفا بگو قشنگ هم هست یا نه .
مرسی

بیتا مامان کیان و کیارش پنج‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.mamane-kian-kiarash.blogfa.com

خوبی آرزو جون، دستت درد نکنه، جفتش قشنگ بود، که عشق آسان نمود، از اولیم بهتر بود، بازم پریشب تا نزدیک ۴ صبح بیدار بودم، کلی کیف کردم و رفتم تو عوالمی که خودت میدونی.
این کتابتم برای من رزرو کن.
هر وقت تموم کردی خبرم کن، عوض کنیم...

مریم مامان آرین شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:38 ب.ظ http://arianjoonam.persianblog.ir

آرزو جونم رمانهای فارسی را چطور باید رزرو کنم؟

همینجا برام کامنت بذار

مژگان (مامان آندیا جون) دوشنبه 5 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:47 ب.ظ http://ُSweetie2.persianblog.ir

سلام آرزو جون اگر میشه من رو هم در لیست بوک ری این کتاب قرار بده . راستی چه خبر از لیستهای قبلی ؟

چشم

مهین سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 02:53 ب.ظ

سلام
من می خوام از نویسنده دوست داشتنی و عزیز این وب لاگ و دیگر دوستان بپرسم کسی سری کتابهای لرد لاس رو خونده .اگه خونده نظرش رو راجع بهش بگه .من بخرم یا نه ؟

من کتابی از این نویسنده نخواندم. میدونی اصولاً من رمانهای لاتین ترجمه شده را دوست ندارم :(

انیتا مامان ارین سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 03:23 ب.ظ http://arhan-r.persianblog.ir

مرسی از معرفی این وبلاگ حالا که اهل کتابی کتاب گنگ خوابدیده اثر محسن مخملباف رو بهت پیشنهاد میکنم رمان بسیار قوییه حتما بخونش اطلاعاتش رو هم رو سایت عالیت بذار حتما هر سلیقه ای رو تامین میکنه و همینطور کتاب ونیچه گریه کرد اون هم کتاب معمولی ای نیست امیدوارم خوشت بیاد البته من به اندازه شما اهل فن نیستم اما فکر کردم شاید بهتر باشه یه ابراز وجودی تو زمینه ای که علاقه مندی بکننم
مرسی

مامان محمدمهدی سه‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:51 ب.ظ http://asal-baba.persianblog.ir

سلام دوست خوبم
باتشکراز لطف شما مشتاق دیدارتان هستم اما متاسفانه من بدلیل مشغله کاری زیاد مثل نیلوفرجون نمتوانم زیاد وقت بذارم تابتوانم ازنزدیک ببینمتان لذاباین گونه ارتباط فعلا؛ بسنده میکنیم آرش جون راببوسید .

من چهارشنبه 7 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 11:36 ق.ظ

عجب!
از اول هفته این رمان رو دست ۲ نفر دیدم!
پشت ویترین یه کتاب فروشی هم دیده بودم که الان با طرح جلد یادش افتادم!
و جالب تر اینکه اون ۲نفری که کتاب رو دستشون دیدم، هر دو همین نظر شما رو داشتند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد